نود و پنجِ عزیز!
میگویم عزیز، چون عادت به بدگویی ندارم..
نمیتوانم بگویم خوب بودی یا نه.. خیلی چیزها را از من گرفتی. یا بهتر است بگویم خیلی چیزها را از دست دادم! از باورهایم گرفته تا آدمهای اطرافم.. اما آرزوهایم نه! آرمانهایم، میشوند چیزهای جدانشدنی من! که هرچقدر هم زمان بگذرد، از من جدا نخواهند شد..
نود و پنجِ عزیز!
حرفهای زیادی برای گفتن دارم. اما حیف که در حالِ رفتنی و مجالی برای خلوتِ بیشتر نیست!
من همیشه صبور بودهام. اما برای چیزهایی که نباید! حال که دارم برایت مینویسم، قطرههای باران، خودشان را به شیشهٔ پنجرهام میکوبند. بوی باران، حتی از رایحهٔ تازهٔ عودم هم به مشام میرسد!
نود و پنجِ عزیز!
خوشحالم که بارِ سفرت را بستهای.. خوشحالم که شروعِ تازهای در راه است! و این، نه به خاطرِ رسیدنِ نود و ششِ دوستداشتنی، بلکه به خاطرِ تغییرِ خودِ من است..
در زمانی که بودی، توانستم سبکِ خودم را پیدا کنم. توانستم خودم را چندبرابر بیش از پیش بشناسم. از ظاهرم گرفته، تا نحوهٔ برخورد و تعاملم با دیگران را ارزیابی کردهام. مطمئناً در آینده نیز دستخوشِ تغییر خواهم شد؛ اما تغییرِ فعلی به قدری محسوس است، که نمیتوانم ناگفته از آن بگذرم.
نود و پنجِ عزیز!
سلامِ مرا به گذشته برسان. و بگو قدردانِ خوبیها و خاطراتش هستم.
آرزو میکنم، نود و شش، سالِ "رسیدن" باشد..
به آرمانها، آدمهای واقعی و تمام چیزهای خوبی که در انتظارم هستند. سالی پُر از شعر و موسیقی و تلاش آرزو دارم. که مملو باشد از شبهایی که از شدتِ خستگی، سر به بالش نرسیده، به خواب بروم. به زندگیِ دلخواهم، یکسال نزدیکتر شدهام. و خدا میداند که چقدر از این بابت خوشحالم!
خدایا!
برکتِ زندگیام بودهای..
عطرِ نفسهایت هنوز هم در لحظههایم حس میشود..
نشود غریبه شویم..
نشود بینمان فاصله بیفتد..
از آغازم بودهای، تا پایانم بمان!
دوستت دارم..
نود و پنجِ عزیز!
تو را به خدا و گذشته میسپارم..
که نشود ردی از تو بر جادهٔ آیندهام بماند..
نور را برایم آرزو کن!
دوستدارت
دیار
- ۲ نظر
- ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۱