حس میکنم چیزی که برایش به دنیا آمدهام را پیدا کردهام.. هنر! بله، هنر..
یادم نمیآید اولین بار کِی تب هنر در زندگیام افتاد..
شاید اولین نمایشگاه واقعی که در دوران راهنمایی رفتم و برای اولین بار در زندگی، حسرت چیزی را خوردم.. حسرت این که کاش حداقل یکی از این نقاشیها، کار من بود..
شاید هم اولین کتابی که از مهدی موسوی خواندم و حس کردم غزل پستمدرن، چقدر به مذاقم خوش میآید.. آنجا بود که برای دومین بار با خودم گفتم، کاش یکی از این شعرها را من سروده بودم..
شاید هم نه! خیلی قبلتر..
اولین باری که به دعوت استاد پیانوی محبوبم، به کنسرتش رفتم. و دیدم که چقدر فوقالعاده انگشتانش را روی کلاویهها میرقصاند.. آنجا سومین (درواقع اولین!) باری بود که با خودم گفتم، کاش من هم میتوانستم مثل استاد، همینقدر خوب بنوازم..
نمیدانم دقیقا کِی بود که به قول ماما "پیچ مغزم شُل شد!!" و از "شاگرد اولِ تنها مدرسه فرزانگان شهر" به "یاغیِ در جستجوی هنر" تبدیل شدم! (ماما اعتقاد داشت که به جای تبدیل شدن، باید از فعل تقلیل یافتن استفاده میکردم. اما خوب یا بد، من از این تغییر بسیار بسیار راضیام و آن را دورهٔ رکود خودم نمیبینم..)
درواقع، دورهٔ رکود من از آنجایی شروع شد، که به جای ترک مکان غلط، شروع به جنگیدن با بدیهیات کردم و چه بخواهم چه نه، نتیجهٔ این نبرد، شکست بود. شکستی مطلق و ناجوانمردانه برای من..
شاید هم مهم نباشد که من واقعا کِی در دام هنر افتادم! مهم این است که من با هنر، درک کردم واقعا چه هستم، چه میخواهم باشم و به چه چیزی "باید" تبدیل شوم..
هنر، سکوی پرتاب من بود که میتوانست به سقوط یا پرواز منجر شود.
و امروز در حالی این متن را برای شما مینویسم که پس از هشت سال متمادی سقوط (بعد از همان کنسرت به قول ماما کذاییِ چهارم ابتداییام) پرواز را بلد شده و درحال اوج گرفتنم!
امروز، اولین روزی است که به عنوان یک دانشجوی معماری، به تحصیل مشغول میشوم!
و من از همینجا پیمان میبندم، که پس از تکه پاره کردن هنر چهارم، به هیچیک از شش هنر باقی مانده رحمی نورزم و همه را از دم بدرم!!
دوستدار شما
دیاری که میخواهد نامش در تاریخ هنر به یادگار بماند..
- ۰ نظر
- ۱۵ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۲