غُرهای بیخوابی
يكشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۰۹ ق.ظ
آدمای زندگی من، وقتی اطرافشون از حالت عادی شلوغتر میشه، دیگه حتی خودشون رو هم نمیشناسن. من که جای خود دارم.
مسئله اینجاست که فکر میکنن این شلوغی دائمیه. که هاه؛ که نیست.
وقتی هم که مگسان گرد شیرینی پریدن، تازه شروع میکنن به تشخیص رنگهای اصلی. بات ایتس توو فاکین لیت.
خبری از استثناء و این اراجیف هم نیست. از ابتدای حیاتم تا همین لحظه، همه همینطور بودن.
ریاکشن من؟ همزمان با روشن کردن سیگارم، با گوشهٔ چشم به در اشاره میکنم. همین.
پ.ن: این داستان واسه الان نیست. در حال حاضر، رفتن آدما از زندگیم مثل کشف یه نسخه قدیمی از اجرای اپرای هلن کلره. که خب نمیشه. چون درواقع رفتن چیزی که نداریش و اساسا براش موجودیتی قائل نیستی، محاله.
- ۹۷/۰۶/۰۴