بیداریِ بیوقفه!
امشب پنجمین شبیِ که بیدارم. یعنی دقیقا صد و چهارده ساعته که نخوابیدم! تونستم رکورد قبلیمُ بشکنم! به قول یه نفر، الان غلظت کافئین خونم، به هزار پیپیام میرسه!! با اون حجم قهوهای که خوردم، اصلا عجیب نیست. به شدت مفید بوده این چند روز. از دوشنبه تا چهارشنبه فقط درس خوندم. پنجشنبه هم از هفت صبح تا شیش عصر، یه سره کلاس ریاضی داشتم! امروز هم که آزمون دادم و کلاس فیزیک بودم. راستش یکم وسوسه شدم که تو اردوی مطالعاتی تهران شرکت کنم. اما دیدم نه! من اگه قرار باشه دوازده روز از مامان و بابام دور باشم، اصلا ذهنم جمع نمیشه که بخوام درس بخونم! تازه وقتی فهمیدم که چه کسایی قراره برن، کلا نظرم برگشت!!
بگذریم!
امروز طبق معمول این چند وقت، چیزایی دیدم که باز کرد چشممُ. نمیدونم چرا هربار که همچین چیزایی میبینم، بازم برام تازگی داره و شوک میشم! امروز با چشمای خودم دیدم که یه آدم میتونه انقدر پست و کثیف باشه که پشت سر یه نفر، هزاران عناوین زننده رو بهش نسبت بده و بعد در مقابل اون شخص، کاملا حس همنوع دوستیش گل کنه و به خاطر هزار کار کرده و نکرده، ازش تمجید کنه!! به کجا میریم ما؟ چرا این همه ریا؟ چرا این همه دروغ؟ چرا چیزی شدیم که یه روزِ نه چندان دور، برامون بدترین بدِ دنیا بود؟
اما میدونی؟ حتما هستن آدمایی که هنوز انسانیتُ از یاد نبردن. که میشه روشون حساب کرد. که فارغ از جنسیت، مَردن! انقدر میگردم تا حداقل یکیشونُ پیدا کنم. شاید اینجا نباشه. اما من تمام دنیا رو میگردم! اینُ امشب به خودم قول میدم. یه قول مردونه!
عجیبه که خوابآلوده نیستم. انگار میتونم چندماه بیوقفه بیدار بمونم و درس بخونم! حس میکنم از بند وابستگیهای جسمیم رها شدم! انقدر آزاد که فقط کافیه دستمُ به سمت هدفم دراز کنم تا بتونم لمسش کنم! حسش فوقالعادهست!
من امروز بزرگ شدم. انتخاب کردم که در آینده، به جای سرگرم کردن مردم، بهشون کمک کنم. من بین علایق خودم و دیگران، دیگران رو انتخاب کردم. چون میخوام مثل هزاران آدمی باشم که عشق رو به خودشون ترجیح دادن. و عجب که بزرگترین و انسانترین آدمایی که میشناسم، از همین دسته بودن.
عشق اینه! که کنار دلبرترین گلپر دنیا، خستگیهای جسمیتُ کنار بذاری و واسه یه هدف والا، شبانه روزُ تلاش کنی ..
خدایا! حرکت از من! برکت از خودت!
به امید تو! دلبرترین دلبر دنیا!
این چند هزارمین شبِ بیخوابی است؟
ای عشق! فقط حساب دستت باشد ..
- ۹۵/۱۲/۰۷