تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

اگه قرار باشه الهه رو توصیف کنم؟

پرمدعا، خودبزرگ‌بین، جندهٔ توجه، زیرآب‌زن، متلک‌گوی فوق حرفه‌ای و خدای خنده‌های تصنعی.

وقتی یه نفر کاری انجام بده که ازش بدم بیاد(چون معمولا بدون دلیل از کسی متنفر نمی‌شم و حتی به وایب بد و این مزخرفات هم معتقد نیستم)، حتی نفس کشیدنش هم عصبیم می‌کنه. مثل همین موجود که حتی اوردن اسمش، تمام اعصاب مغزم رو تحریک می‌کنه.

امیدوارم هیچ‌کس توو زندگیش، داشتن چنین همکاری رو تجربه نکنه.

و بیشتر از اون امیدوارم که تا لحظهٔ مرگ، به هیچ آدمی به نام الهه برنخورم.

چرا نمی‌خوابم؟ چون سردرد خیلی بدی دارم و با تمام سلول‌های بدنم حرص می‌خورم که چرا جلوی جمع، یه لگد نثارش نکردم. نکبت.

حدس بزنید کی امروز واسه رفتن همکاری که کمتر از دو ماهه باهاش صمیمی شده، زار زار گریه کرده؟

یا کی هر روز با بدن‌درد و تن سرد عرق‌کرده از کابوس‌های تکراری و بعضا آپ‌دیت‌شده از خواب می‌پره؟

یا حتی کی سیزده روز زودتر از موعد پریود شده؟

کی وقتی اتفاقی می‌بینه رفیق ازپشت‌خنجرزن‌ـِش، عکس دونفری‌شون توو تولدش رو روی پروفایلش گذاشته، بغض می‌کنه؟

حدس بزنید کی از شیش ماه پیش تا الان، دوازده کیلو کم کرده؟


به نظر می‌رسه بر خلاف تصور اکثریت، اون‌قدرا هم وحشی نیستم!


-ولوم موزیک را بالاتر برده و با چشمان اشکی، به هورمون‌های به‌هم‌ریخته‌اش فحش می‌دهد-

ما قرار بود کون دنیا رو پاره کنیم.

اما به جاش زدیم ماتحت هم‌دیگه رو دریدیم!

نیت پارگی بود که به حمدلله حاصل شد.

آدمای زندگی من، وقتی اطرافشون از حالت عادی شلوغ‌تر می‌شه، دیگه حتی خودشون رو هم نمی‌شناسن. من که جای خود دارم.

مسئله این‌جاست که فکر می‌کنن این شلوغی دائمیه. که هاه؛ که نیست.

وقتی هم که مگسان گرد شیرینی پریدن، تازه شروع می‌کنن به تشخیص رنگ‌های اصلی. بات ایتس توو فاکین لیت.

خبری از استثناء و این اراجیف هم نیست. از ابتدای حیاتم تا همین لحظه، همه همین‌طور بودن.

ری‌اکشن من؟ هم‌زمان با روشن کردن سیگارم، با گوشهٔ چشم به در اشاره می‌کنم‌. همین.


پ.ن: این داستان واسه الان نیست‌. در حال حاضر، رفتن آدما از زندگیم مثل کشف یه نسخه قدیمی از اجرای اپرای هلن کلره. که خب نمی‌شه. چون درواقع رفتن چیزی که نداریش و اساسا براش موجودیتی قائل نیستی، محاله.