اصلا مهم نیستش ولی سخته
اصلا مهم نیستش ولی سخته
اصلا مهم نیستی ولی سخته
جاش پُر میشه همین هفته..
پ.ن: میدونم واقعی نیست ولی سخته..
- ۱ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۱
اصلا مهم نیستش ولی سخته
اصلا مهم نیستش ولی سخته
اصلا مهم نیستی ولی سخته
جاش پُر میشه همین هفته..
پ.ن: میدونم واقعی نیست ولی سخته..
بابا تو ماشین، آهنگ دیوونهٔ چاوشی رُو رو پخش گذاشته بود..
زیرچشمی به ماما خیره شده بود و لبخند میزد..
از اونطرفم ماما موهاشُ از تو صورتش کنار میزد و با یه لبخند سعی میکرد نگاهشُ به بیرون بدوزه..
من هیچوقت تو عاشقونههای زیرپوستیشون دخالت نکردم
اما
این همون آهنگی بود که واسه گندم فرستاده بودم..
فکر میکردم حالم خوبه؛ اما نبود..
منم طبق معمول این چندوقت، فندک تبدارِ چاوشی رو تو هدست پلی کردم و بازم طبق معمول این چندوقت،
وقتی آخرش میخوند "نمیخوای برگردی؟" بغضم شکست..
آروم..
بیصدا..
درست طبق معمول این چندوقت..
باید بخوابم
باید بخوابم
مغزم کشش این همه فکرُ نداره..
و قلبم طاقت این همه غم..
موضوع گندم نیست
اما
پس کی قراره حالم خوب شه؟
پس کی قراره این بغض کردنا تموم شه؟
پس کی میشه از ته دل خندید؟
میدونی؟
من همیشه از ارتفاع ترسیدم
اما نه از بلندی و فاصلهش
از خودم ترسیدم
از اینکه ممکنه بپرم ترسیدم..
از اینکه ممکنه یهو خسته شم و تمومش کنم ترسیدم..
من همیشه ترسیدم
من لعنتی همیشه تو لحظات حساس ترسیدم
من همیشه از خودم ترسیدم
پس کی این ترسها تموم میشن؟
پس کی منم مثل بقیه، از بالای کوه به زمین خیره میشم؟
بسه
بسه
باید بخوابم
آره
باید بخوابم
کسی این فندک لعنتی رو ندیده؟
تو آن عهدی که با من بسته بودی
مگر بهرِ شکستن بسته بودی؟
تو سنگین دل چرا از روز اول
نگفتی دل به رفتن بسته بودی؟
شکستمش..
رویا رو شکستم..
قلب و روحش رو..
صدای خرد شدنش انقدر بلند بود
که از ترس، اشکام بیامون میریخت..
گفت منُ میبخشه
گفت کاری نکردم که بخواد منُ ببخشه
اما گفت که منُ میبخشه..
اشتباه کردم
آوردن رویا تو این ماجرا
از احمقانهترین اشتباهاتی بود که انجام دادم..
و شکستن قلب یه آدم
آخرین کاری بود که میخواستم تو زندگیم انجام بدم..
اما کردم
اما شد
و الان
آدم بدهٔ این قصه، منم!
اونم مثل من دل داده بود به تفاوتها..
اونم مثل من اشتباهترین آدمُ برای دوستداشتن انتخاب کرد..
اونم مثل من شکست..
اونم مثل من..
لعنتی!
دیگه نمیذارم تاریخ تکرار شه!
دیگه دیاری نیست که عاشق گندمی شه و براش زندگی بده..
دیگه اردیبهشت پُرحادثهای در کار نیست..
دیگه عشق، تو عمق نگاهم سوسو نمیزنه..
دیگه تمنا معنا نداره..
دیگه خواستن محاله..
دیگه هیچ دوستداشتنی، قلبمُ خراش نمیده..
سنگ شو!
سنگ شو!
دور شو!
گم شو!
غریبه شو!
و دیگه برنگرد!
و دیگه برنگرد!
و دیگه برنگرد!
I know you well
I know your smell
I've been addicted to you
Goodbye my lover
Goodbye my friend
You have been the one
You have been the one for me..
همهچی داره رو سرم خراب میشه..
گندم که بازم مثل همیشه ثابت کرد براش مهم نیستم..
دعوام با رویا..
بهم گفت بیمعرفت..
آخه بیمعرفت لعنتی؟
خوبه با تو باشم و فکرم پیش یه نفر دیگه؟
من به خاطر عذاب وجدان از کاری که با تو کردم دارم دور میشم از همه..
دارم دور میشم از خودم..
حس میکنم این روزا به شکل عجیبی نفرتانگیر شدم
میترسم از شکستن دل نازک رویا..
میترسم آه بکشه و تمام دنیای نیمهخرابم فرو بریزه..
من میترسم از ناراحت کردن آدما..
من وحشت دارم..
از آدما
از خودم
از هر چیز لعنتی که اطرافم هست
من وحشت دارم..
بفهمین
واسه یه بارم که شده منُ بفهمین..
میخوام دور شم
انقدر دور که مثل یه ستاره، فقط سوسو بزنم..
نه نوری، نه هیچ روشنایی..
نه حتی حضوری اتفاقی!
باید برم و خودمُ پیدا کنم..
باید این عشقُ واسه همیشه تو دلم بکُشم..
امروز به خودم گفتم
خرترینی اگه یه بار دیگه به خاطر این آدم خودتُ کوچیک کنی..
احمقی اگه یه بار دیگه براش حرف از عشق بزنی..
کثافتی اگه یه بار دیگه با حرفات به پاش بیفتی..
بیشعوری اگه رفتارای مزخرفشُ واسه خودت توجیه کنی..
و من دیگه نه میخوام خر باشم
نه احمق و کثافت و بیشعور!
من امشب میبُرم این رشته رو..
جوری که حتی بعد از مرگم هم
دلم برای هیچکس تندتر نتپه!
من عشقُ سر میبُرم..
همین امشب!
به این نصفه شرافتی که برام مونده قسم..
سنگ لحد میذارم رو گور عشقت..
تمومش میکنم
تمومش میکنم
هرچقدر سخت و غیر ممکن به نظر برسی
اما من
تمومت میکنم لعنتی..
همهٔ این حرفها احساس واقعیم بود.
هنوز هم هست.
اما پیش از آنکه گرفتار تو بشوم، باید بروم.
باید شوق را توى دلم بکشم؛ باید عشق را توى دلم سر ببرم..
سمفونى مردگان - عباس معروفى
فال:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم ..
تعبیر:
درمان دردتان رسیدن به وصال یار میباشد. تمام هم و غمتان فکر کردن دربارهٔ او و یاد و خاطرات شیرین با او بودن هست. تنها غصه شما شکستن عهد و پیمانی است که با او بسته بودید. این شبهای هجران پایانپذیر است. ولی میترسید دست روزگار او را از شما دور کند اما خداوند دوباره به همهچیز سر و سامان میبخشد. او عادل است و حق را به حقدار میرساند..
حافظ؟
غیب گفتی قشنگ!
اما
چرا همیشه انقدر خوشبینی؟
چرا فکر میکنی تهش سر و سامونه؟
خدا عادله؟
چند وقتیه که شک دارم حتی نالههام هم به گوشش برسه!
خدا سرش شلوغه
خدای شما سرش شلوغه
اما خدای من یه چند وقتیه که بار و بندیل جمع کرده و رفته سفر
گفته بود برمیگرده
گفته بود برمیگرده و خودش گونههای شور از اشکامُ پاک میکنه
چند وقتیه که رفته
نشه مثل آدماش بدقول شه..
نشه یهوقت!
من کفر نمیگم
به خودش قسم کفر نمیگم
اما گله دارم
قد تموم آدماش گله دارم
آخه حالا که دارم همهچیُ ول میکنم و میرم، این چه حرفیه که میزنی؟
شبهای هجران پایانپذیره؟
احتمالا منظورت اینه که مرگ نزدیکه!
چون هرجوری حساب کنی، نوچ! نمیشه!
ولی این مصرعتُ عجیب دوست دارم
"دردم از یار است و درمان نیز هم.."
از هیاهوی بیکاران کوچه و خیابان بگیر
تا روزهایی که با هم کنار بیخاطرهترین رودخانهٔ شهر میگذرانیم
رودخانهای که تا قبل از این، درست! بیخاطره بود
اما الان؟ نه! دیگر نمیتواند باشد!
نگاههایت
خواندن حرف از چشمهایم
پچپچههای شیطنتبارت
چشمهای سرخ از گریهام
چشمهای سرخ تو..
"سیگارا رو حروم نکن!"
"یعنی هرجای دنیا که برن، آبرو میبرنهاااا"
"میدونی؟ من یکم طرف اونام!"
"حتما یه روز میرم! شایدم هیچوقت برنگشتم!"
میتوانم شبیهت باشم؟
ظاهرا که تا الان عملکردم خوب بوده!
نسخهٔ دوم تو!
نه کاملا شبیه.. اما خب!
همانطور که تو گفتی..
همانطور که من خواستم!
اعتماد؟
فقط به من!
بودن یا نبودن؟
فرقی ندارد که!
تو وقتهایی که نیستی هم پر رنگی..!
گوسفندی
سرِ بازیِ گرگم به هوا
گرگی را خورد..
اون میدونه که از تاریکی میترسم!
که وقتی برق قطع میشه، دست چپم رو میگیره؛ یه فشار کوچیک میده و میگه "نترس! من اینجام.."
فردا موهاشُ کوتاه میکنه..
و خودشم میدونه که قسمتی از قلبم، همراه با موهاش رو زمین میریزه..
ولی قول داده که موهاش مال من باشه!
همون موهای بلندی که امشب واسه آخرین بار بافتمشون..
وقتی میبینمش، یاد بستنیهایی میافتم که باهم خوردیم!
خوردن اون با قاشق من..
گاز زدن من از جای رژ اون..
حتی پایهٔ سیگار کشیدنمه! فکر میکردم نباشه.. ولی بود!
من پای قولهام میمونم
اون پای قولهاش میمونه
ولی تا کِی؟
نمیدونم!
نمیخوام آرزو کنم بمونه..
چون هربار که همچین آرزویی از گوشهٔ دلم گذشت، آدمش پر کشید و رفت!
نمیخوام آرزو کنم بمونه..
چون اگه کنار من نباشه، حتما کنار آدمایی بهتر از منه!
اون پاکه..
و شاید بعد از پناه و آقای نون، تنها کسی باشه که بتونه منِ خالی رو لبریز کنه!
ما به هم قول دادیم..
و این کافی نیست؟