رایحهٔ عودمُ عوض کردم . تصویر ذهنیم از تنهاییام صد و هشتاد درجه عوض شد! حس میکنم تو جنگل قدم میزنم . بماند که وقتی چشمامو میبندم ، صدای خش خش برگا رو هم توهم میزنم!
امروز بابام بهم گفت "من هنوزم رو حرفم هستم . قبول شی ، خونهٔ تهرانُ به نامت میزنم" بابام دقیقا میدونه چه حرفی رو کجا بزنه . الان که من منتظر یه محرک کوچولوام واسه بیوقفه تلاش کردن ، وارد عمل شده .
تو گیر و دار یه معاملهم با خدا . یه آدم قدیمی میگفت " کافیه یه غیرممکن رو با خواست خودت ممکن کنی . اونوقت بشین و تماشا کن که چطور با یه معاملهٔ کوچولو ، تک تک غیرممکنهای زندگیت ، ممکن میشن!"
این روزا عجیب خوشبینم . عجیب حال دلم خوبه . یه حس رهایی بیسابقه موج میزنه تو روزام . موندنیه . این بار منم که نمیذارم هیچ آدمی ، این حال خوبُ ازم بگیره .
امروز ، بیشتر از هر وقت دیگهای مدیونم به حکمتهای عجیب و غریب اون بالاسری!
امروز ، فهمیدم خدا دوسم نداره! عاشقمه که واسه هرچیز کوچیک یا بزرگی که ازش خواستم ، گفته صبر کن! و بعدش چیزی صد برابر بهترُ بهم بخشیده ..
خدا جون! مشتی! دلبر! میدونم که داری نگام میکنی . عاشقترینم برات!
تو یه ماه گذشته ، به اندازهٔ یه سال بزرگ شدم . آدمای زندگیم دو دسته شدن . آدمای گذشته و آدمهای آینده! که مطمئنم حتی یه نفر مشترک هم بین این دوتا دسته وجود نداره :) آدمهای حال واقعا وجود ندارن . چون چند وقتی میشه که کوچکترین تعاملی با هیچکس نداشتم . اگرم بوده ، یه طرفه بوده! بقیه با من! اینو تازه فهمیدم که تنها آدمایی میتونن تو دستهٔ دوم جا داشته باشن ، که منو با تمام خوب و بدام و حتی غیرعادی بودنام باور داشته باشن . کسایی که تو بهتر شدن برام یه الگوی خیلی خوب باشن . و آدمای قابل اعتماد!
شعار جدیدم اینه!
#LetMeBeMe
.
نه بستهام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها
رها
رها
من ..!
- ۰ نظر
- ۲۸ دی ۹۵ ، ۲۰:۵۵