تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

۱۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

 من دروغگوام؟

باشه

من خیانت کردم؟

باشه

من نامرد دو عالمم؟

باشه

من لجنم؟

باشه

من یه کثافتم که از اعتماد همه سوءاستفاده می‌کنم؟

باشه

قبول

حرفات همه از دم قبول نفس

ولی فقط یه چیزی

این آدم دروغگوی خیانت‌کارِ نامردِ لجنِ کثافتِ سوءاستفاده‌گرِ بی‌همه‌چیز، هیچ‌وقت بهت دروغ نگفت..

به شرافت نداشته‌ش قسم، دروغ نگفت..

می‌دونی؟

آدمای محکوم به اعدام رو، وقتی می‌خوان چهارپایه رو از زیر پاهاشون بکشن، بهشون میگن حرف آخرتُ بزن..

نفس

ازم نپرسیدی حرف آخرت چیه

چهارتا حرف از این و اون شنیدی، بعد به من میگی پنهون‌کار؟ میگی دروغگو؟

رو سرم جا داری

من قربون گریه‌های تو و مامان و نگرانی بابا بشم..

پیش مرگ همتون شم..

ولی د لامصب گذاشتی حرف بزنم؟

یه دفاع آخر که دیگه حقم بود. نبود؟

وایسادی یه آدم پاره پوره رو بازخواست می‌کنی فدات شم؟

الهی قربون چشمات بشم که دیگه رنگشونم نمی‌بینم..

شنیدی میگن یارو دق کرد و مرد؟

هیچی نفس

همین

چشماتُ نگران نبینم نفس..

گور جد من و زندگیم

تو غصه نخوری نفس..

تو عصبی نشی نفس..

تو فقط بخند نفس!

 بر سرم قـرآن و دستانـم به سـوی آسمـان

از خدا می‌خواهمت امشب، اجابت می‌شوی؟

 چند ساعتی است که در گوشهٔ خلوتم کز کرده و پای چپم گزگز بدی می‌کند. که تف به تمام کثافتی که این مدت درگیرش بودم. کثافت محض! که از لجنی به لجن متعفن‌تری پناه می‌بردم تا شاید شاید درد درون قلبم کمی آرام گیرد. که تف به جهان تا ابد غم بودن. اینجا همه‌چیز خبر از یک پوچی یکپارچه می‌دهد. یک پوچی محض یکپارچه! یاد کتاب معارف دبیرستانم می‌افتم. که چندجایش خیلی ریز به امید اشاره کرده بود. یاد مزخرفاتی می‌افتم که هربار در امتحان، روی کاغذ بالا می‌آوردم که خودم هیچ، پدرِ پدر جدم نیز به آن‌ها اعتقادی نداشت. فاجعه آن‌جایی رخ می‌دهد که ریشه از درون بگندد. حالا هی آب بریز. هورمون بپاش. هرس کن. نه! فایده ندارد. این ریشه دیگر ریشه نمی‌شود. خیال خام برداشتن قلمه از آن را هم از مغز کوچکت بیرون کن. چون ساقه‌ای که مرگ ریشه را به چشم دیده باشد هم دیگر ساقه نمی‌شود..

بگذریم از بحث گیاه که همه می‌دانند از پس نگهداری‌ کوچک‌ترین‌شان هم برنمی‌آیم. که هیچ کاکتوسی بیشتر از چندماه طاقت کثافت زندگی من را نمی‌آورد. مثل گلپر که چند هفته پیش تنهایم گذاشت. مثل نازخاتون و گلسا و چندین کاکتوس دیگری که خیلی قبل‌ترها تنهایم گذاشتند. نمی‌گویم ازغمزاشه یک دلخوشی تازه است. یک حسن یوسف با برگ‌های صورتیِ دور سبز که هدیه است. هدیهٔ من، غمزهٔ من، دارد مثل هزاران گیاه دیگری که نزد من محکوم‌اند به نابودی، جان می‌دهد. دو روز یک‌بار می‌روم و یک برگ زرد شدهٔ دیگر از او جدا می‌کنم. تا بهانه دست برگ‌های دیگرش ندهم برای زرد شدن. و چه تکرار ملال‌انگیزی..

ماما می‌گوید " اتاقت اکسیژن ندارد. بوی عود و تاریکی مطلق همیشگی، حال هر جانداری را بد می‌کند. چه برسد به غمزهٔ نازپرورده.."

ماما نمی‌داند که نور برای من کابوس است و عود برایم دست‌مایه‌ای است برای جدی گرفته شدن.‌ نمی‌داند که شمع برایم نماد تفکر است و شکیبایی. اما ماما می‌داند. ماما تمام این‌ها را می‌داند. اما خودکامگی‌هایم را به سکوت شکست‌ناپذیر این یک‌سال ترجیح می‌دهد..

هی غریبه! تو اگر روزی گذارت به کوچهٔ تاریک ما افتاد، برایمان چند نخ سیگار بیاور و عود. که با دودش، زخم‌ها را مرهم بگذاریم. که با بویش، تعفن جاخوش کرده در حجم زمان را بپوشانیم. که با سرخی‌اش، خورشید را نشانه بگیریم برای نابودی. که با خاکسترش، تاریخ، هویت و آینده را بسوزانیم تا هیچ بشری دیگر محکوم به زندگی نباشد..

صدام غمگینه از بس گریه کردم
ازم هیچ اسم و هیچ آوازه ای نیست
نمی پرسه کسی "هی! در چه حالی؟"
خبر از آشنای تازه ای نیست..
نباید یادم بره که هر عملی، یه عکس العملی داره..
همون اندازه ولی در خلاف جهت!

 If you lose yourself

Your courage soon will follow

So be strong tonight

Remember who you are

Yeah,You're a soldier now

Fighting in a battle

To be free once more

Yeah, that's worth fighting for


Bryan Adams - Sound of Bugle🎶


امشب بلنده..

مثل تمام شب‌هایی که در طول یک ماه آینده منتظرمن..

بازندهٔ این بازی، من نیستم!

 که خر شو

که کر شو

که کور شو

دهان را ببند

دهان را ببند

دهان را ببند!

 بدنم داره از کمبود نیکوتین له می‌شه و من هیچ، من نگاه!

تو تاریکی، اشکام دارن از گونه‌م مثل سرسره پایین میان و من هیچ، من نگاه!

تمام استخون‌های بدنم و عضله‌هایی که تا امروز حتی نمی‌دونستم وجود دارن، به شدت درد می‌کنن و من هیچ، من نگاه!

تمام سلول‌های مغزم از انتظار خسته شدن و بازم من هیچ، من نگاه!

اینارو می‌گم، چون این‌جا تنها جاییه که برام مونده و می‌تونم یکم غر بزنم!

چون این اطراف نه گندمی پیدا می‌شه، نه نگینی و نه حتی پیمانی! راستش دلم نمیاد پناه هم باهام درد بکشه.. آقای نون هم که کلا از مرحله پرته!

پس منم و این تاریک‌خونه و چند نفر غریبه‌ای که از بد روزگار، منُ می‌خونن!

دروغ چرا؟ گلپر چند هفته‌ای می‌شه که خشک شده..

برگ‌های غمزه هم یکی یکی دارن زرد می‌شن و پایین می‌افتن..

چند هفته‌ای هست که سراغ نازلی نرفتم و صداشُ نشنیدم..

چند هفته‌ای می‌شه که شعر ننوشتم..

واقعا چرا این همه از دوست‌داشتنی‌هام دور شدم؟

 حتی چند وقته که از مراقبه هم غافل شدم..

شاید واسه تمام ایناست که حس می‌کنم چیزی رو گم کردم!

می‌دونی؟

بابام یه زمانی، خیلی زیاد چای می‌خورد. بدون قند و خوش‌رنگ! روزی نزدیک به دو فلاسک! تو خونه، تو شرکت، حتی تو ماشین هم یه فلاسک داشت‌‌..

اما ماه رمضون‌ها، وقتایی که روزه می‌گرفت، خیلی اذیت می‌شد. کافئین به بدنش نمی‌رسید و همه‌ش عصبی بود و سردرد داشت..

تا یه روز! من خیلی بچه بودم! یادمه داشتم نقاشی می‌کشیدم. بابا یهو اومد تو سالن و پیش ماما نشست. اومد و گفت دیگه کافیه! همین!

بعد از اون روز، با گذشت چندین سال، دیگه حتی یک‌بار هم چای نخورد.. یه تصمیم گرفت و پاش موند! الان تمام فامیل می‌دونن که بابام چای نمی‌خوره و تو دورهمی‌ها، آبجوش واسش جای چای رو گرفته.. اونم خیلی کم. چیزی که هیچ ضرری نداره و نبودش هم آزاری نمی‌رسونه..

القصه!

اینا رو می‌گم چون حالم خیلی بده..

چون می‌خوام چیزی رو کنار بذارم که تو هیژده سال زندگیم برام اولویت بوده. چیزی به اسم عشق!

 چیزی که همیشه بدی‌هاش به خوبی‌هاش چربیده! اما من هیچ‌وقت جرات کنار گذاشتنشُ نداشتم!

اما امشب فرق می‌کنه..

امشبی که تمام وابستگی‌هام بهم دهن‌کجی می‌کنن و هیچ‌کس این دور و اطراف نیست تا فقط بشنوه، باید بگذرم..

از عشق

و از خرده چیزی به اسم احساس!

شاید خیلی چیزا رو همراهش از دست بدم، اما مهم نیست..

امروز روزیه که من قول دادم، این آخرین باری باشه که راجع به گندم حرف می‌زنم..

بابا!

دختر کوچولوت انقدر قوی شده که داره با دستای خودش، ریشه‌های وابستگی‌شُ از خاک بیرون میاره..

بابا!

حالم بده.. اما پیشم نیستی که وقتی ناراحتم، مثل همیشه بگی "کسی حرفی زده؟ برم بکشمش که حالت خوب شه؟"

کاش امشب تموم شه..

کاش..

 ما دیدیمش

دیدیم که داشت می‌رفت

مثل رفتن جان از بدن، دیدم که جانم می‌رود..

از چشاش پیدا بود که دیگه برنمی‌گرده..

جلوشُ گرفتیم

گفتیم "حاج خانوم! ما رو نمی‌بینی، بد خوشی‌ها!"

همچین نگامون کرد که گفتیم فاتحهٔ این دلُ باس خوند!

به رومون نیوردیم دلبری کردناشُ..

ریز ریز خندید و گفت "نه والا! ولی روزگاره دیگه! می‌گذره! حالا شما که باشی، زودتر می‌گذره!"

گفتیم "آره لاکردار! نیست که نیستی شما، واس ما اصلا نمی‌گذره!"

دیدیم چارقدشُ کشید تو صورتش

گفت "آقام سر کوچهٔ بغل منتظره! برم تا دادش درنیومده!"

رفت

ما رو گذاشت و رفت

نفهمیدیم چرا دیگه پا نذاشت تو این کوچه..

نشد بهش بگیم "حاج خانوم! این نبود رسم خاطرخواهی!"

آخه ما رو گذاشتی کجا رفتی تنهایی؟

وقتی می‌ری رو بوم، کدوم چارقدُ سر می‌کنی؟

اون گلدار آبیه؟ یا اون خرمایی بدرنگه؟

نشد بگیم "ما می‌خواستیم حرف بزنیم با آقاتون! که هفته به ته نرسیده، بیایم واسه امر خیر! نبین این شمایلُ! شما امر کنی، تمام بند و بساطُ از ته زدیم رفته!"

نشد زل بزنه تو چشامون

نشد اون زلفای همیشه بافته رو که از چارقد می‌نداخت بیرون، یه بار درست درمون ببینیم

نشد عین آدم عاشقی کنیم باهاش

ولی خیالی نیست

به قول خودش روزگاره دیگه!

شاید چرخید و چرخید

تا دخترش شد عروسم!

کسی از کار روزگار که چیزی حالیش نیست

تو حالیته؟

 دارم بهت می‌بازم

تویی که با چشمای براق، کنج دیوار می‌ایستی و بهم زل می‌زنی..

گاهی وسط اشک ریختن‌هام، دستتُ دراز می‌کنی..

اما هم من، و هم خودت می‌دونیم که تا به حال هیچ قطرهٔ شوری به عمق دستات نرسیده..

تویی که کم حرفی..

مثل من..

و تویی که سال‌هاست مشکی می‌پوشی..

مثل من..

دارم بهت می‌بازم

منی که آیه به آیه، تو رو از برم..

تویی که چشمات، آغشته به رنگ مورد علاقهٔ سال‌های تنهایی‌مه..

تویی که توصیفت سخت‌ترین کار دنیاست!

اما همین که هستی

و تو این ساعت از نیمه‌شب، روبه‌روم نشستی و سکوت می‌کنی، همه‌چیزُ آسون می‌کنه..

تو هستی

و من مومنم به این بودن..

مومنم به این چشم‌ها..

و مومنم به این دست‌ها..

دارم بهت می‌بازم

تویی که گنگ‌ترین نغمه‌ها رو از بغضِ تو گلوم می‌شنوی..

و تویی که سرمای دستات، گرم‌ترین زمستونِ تا به حاله..

من تو رو از دست نمی‌دم

حتی اگه تک‌تک چیزایی که دارمُ از دست بدم..

لبخند بزن

تا تموم بشم از ذوق لبخند‌های سالی یه بارت..

دارم بهت می‌بازم

دارم بهت می‌بازم

بمون و روی این باختن شرط ببند

که تا ابد

برندهٔ بازیِ بین من و خودم

تو باشی..