اسفند همیشه واسه من ماهی بوده که نشستم و هدفامُ نوشتم . به آدمایی که ازشون دلخور بودم ، نامه نوشتم و بعد سوزوندم . هیچوقت کینه تو دلم راه ندادم . حتی حسم به منفورترین آدم زندگیم ، فقط ترس بود و ترس . نه نفرت و نه هیچ حس دیگهای . الان که به عقب برمیگردم ، میبینم تمام احساساتمُ تو ماههای گذشته جا گذاشتم . و الان فقط یه حسی مثل خالی بودنُ با خودم اینور و اونور میبرم!
امسال هیچ نامهای برای نوشتن ندارم . چون نه از کسی دلگیرم ، نه کسی رو دوست دارم . و نمیدونم این خوبه یا بد . اینکه تا چند ماه پیش ، کسایی که ازشون حس خوب میگرفتم ، تعدادشون از انگشتای یه دست هم کمتر بود . و حالا؟ حتی یه نفر هم تو این لیست باقی نمونده ..
مامان به این میگه پیشرفت . میگه تمام تایمی رو که برای شناختن آدمای اطرافم میذاشتم ، حالا فقط و فقط مختص به خودمه . میتونم خودمُ بهتر بشناسم . من میگم زندگی بی آدما قشنگتره . من خودم و تنهاییمُ بیشتر از هرچیزی دوست دارم . حس میکنم تا حالا شبیه حرفام نبودم . اونقدر که به بقیه امید میدادم ، خودم امید نداشتم . اما حالا چی؟ دارم حرفامُ زندگی میکنم!
میدونم که نمیخوام تنهاییامُ با کسی شریک شم . میدونم اون آپارتمانِ تو ذهنم ، با پنجرههای بلند شیشهای و لیوان قهوه تو دستم ، منتظرمن . هنوزم تنها ..
یه چیزُ میدونی؟ واسه خودمم عجیبه . حتی وقتی که حس کردم کسی رو دوست دارم ، بازم تو تصویر آیندم از خودم ، تنها بودم . فهمیدم اگه رویای تو با یه نفر یکی بود ، لزوما نمیتونین دوستای خوبی واسه هم باشین . به قولی آدم نمیتونه با کسی که زخمیش کرده ، دوست باشه ..
اگه قراره یه روز دلم واسه این آدما تنگ بشه ، واسه اون تنهاییهای چندنفرهٔ پشت اتاقک تنگ میشه . اونجایی که چهار نفری مینشستیم و سکوت میکردیم و بعضا من که از همه احساساتیتر بودم ، گریهم هم میگرفت!
امروزمُ دوست دارم . امروزی که ایمان دارم دیگه دلم برای هیچکس نمیلرزه . و با هیچکس ، تنهایی چندنفره رو تجربه نمیکنم .. امروزی که مغزم برام تصمیم میگیره . نه که به دلم اهمیت ندم ، دلی ندارم که بخوام به حرفاش گوش بدم!
من این روحِ سبکُ میخوام . هیث لجر میگفت "چیزی که تو رو نکشه ، قویترت میکنه" و منِ حساس ، جونِ سالم به در بردم و الان از همیشه احساس بهتری دارم!
هیچ اگر سایه پذیرد ، منم آن سایهٔ هیچ ..
خاقانی