با خاکستر سیگارش رو میز نوشت
اعتماد..
اعتماد..
اعتماد!
- ۱ نظر
- ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۹
با خاکستر سیگارش رو میز نوشت
اعتماد..
اعتماد..
اعتماد!
یه قهوهٔ تلخ و
یه سیگار سنگین
یه خونهٔ تاریک
با چندتا دیوار غمگین
یه آدم خسته
که براش حتی دوستاش غریبهن
همون دوستایی که هیچوقت
این زخما رُو رو پاش ندیدن..
تو کوچه پس کوچهٔ تاریک روزات
یه فانوس دستته
میخوای دنیا دوباره روزای خوبتُ
بهت آسون پس بده
یه پای زخمی
یه دل خسته
دلی که از همین اول قصه شکسته
زندگی برات حل نمیشه
انگار کل دنیا به گره وصله
پس
بگو به درک
بگو به درک
اگه دیدی دارن گوشتتُ میخورن
بازم بگو به درک!
پ.ن: احتیاج به هیچکدومتون نیست!
پ.ن۲:
قبوله!
شما فرشتهٔ مقرب درگاه خدا
منم هرزهای که جاش وسط آتیشه
به قول یکیتون هرکی رد شده یه دستی هم به من زده
من نگران این حرفا نیستم
ولی میترسم بالهاتون با آتیش من بسوزه یه وقت!
فرشتههای لعنتی زمینی!!
از تنم آتیش بیرون میزنه!
از چشمام مذاب میریزه بیرون!
صدای زنگ از تو سرم قطع نمیشه!
انگار یه بمب توش ترکیده!
انگار داشتم پرواز میکردم و یهو بالهام غیب شدن!
با سر سقوط کردم تهِ این دره!
با یه دیالوگ از مزخرفترین فیلم دنیا!
فقط ده ثانیه!
من چیکار کردم با خودم؟
تو چیکار کردی با خودت؟
تو چیکار کردی با جفتمون؟
امشب به دادم نرسی تمومه!
لعنت به غرورت
لعنت به دوریت
برس
برس
این بار
برس
لطفا
لعنتی
لعنتی
لعنتی
هی!
تو که ادعات میشد!
بیا تو حال خرابم یه انقلابی کن..
چند روزی میشه که به یه نتیجهای رسیدم!
این که اگه کاری رو انجام بدی و به این باور داشته باشی که خلاف نیست، بیشتر از شصت درصد آدمای اطرافتم همین فکرُ میکنن! حالا تو برو تهِ خلافُ دربیار!
چیزی که رو اعصاب و روانم خط میندازه، حرفای اون کمتر از چهل درصدِ باقی موندهس! البته که من الان تو بیخیالترین حالت ممکنم! اما حتی صبورترین آدما هم یه ظرفیت دارن..
مهمه که خودمُ از گود کشیدم کنار؟
مهمه که پیمان میترسه از اینکه باهام حرف بزنه؟
مهمه که نزدیک به یه هفتهس که چیزی ننوشتم؟
مهمه که نگاه همه به منه؟
مهمه که دارم به موندن فکر میکنم؟
مهمه که هِی نمیشه؟
مهمه که ازش خوشم میاد و حتی نمیدونم چند سالشه؟
مهمه که اینقدر واسه پناه مهمتر از قبل شدم؟
مهمه که مامانم حتی بیشتر از قبل بهم امید داره؟
مهمه که نود درصد ارزشهای دو ماه پیشم، الان دیگه حتی پشیزی واسم ارزش ندارن؟
مهمه که اینجا نمیتونم خیلی از حرفامُ بنویسم؟
مهمه که دقیقا میدونم دارم چیکار میکنم؟
پ.ن:
این پِچپِچهها چیست؟ رهایم بکنید
مردُم خبری نیست! رهایم بکنید
پ.ن۲:
پناه واسه من مثل جهانگیریه واسه روحانی :)))) پناه ابدیه! بیست سال دیگهمونُ باهم حس میکنم..
وقتایی که شدت هرج و مرج تو سرم انقدر زیاده که ناتوان میشم از نوشتن، به خوندن پناه میبرم!
برام فرق نمیکنه که کافکا بخونم یا سارتر یا هدایت!
فقط باید چیزی باشه که نظم بده این فکرای لعنتی رو..
من وقتایی که خوب نیستم، مینویسم..
وقتایی که بدم، گوش میدم..
و وقتایی که خیلی بدم، میخونم..
واقعا تو خودم نمیدیدم که این همه درگیر آدما بشم..
منی که وقتی یه آدمُ تو چند متریم حس میکنم، قدرت استدلال ازم سلب میشه!
خیلی بده خنگ شدن..
خیلی بده این همه بیدستوپا شدن..
خیلی بده که تمام حرفای آدما رو قبول کنی، فقط واسه اینکه زودتر دست از سرت بردارن و تنهات بذارن..
دوباره افتادم رو دور سیگار!
صرفا واسه اینکه نیاز داشتم فکر کنم..
داشت پای چیزایی غیر از سیگار هم باز میشد به زندگیم!
که با پادرمیونی و دعوای آقای نون، به خیر گذشت!
گاهی فکر میکنم اگه پیمان نبود، چی میشد واقعا؟
من همونقدر که فراریام از آدما، وقتی بهشون پناه میبرم، به وابستگی مطلق میرسم!
اونجاست که شروع میکنم به فاصله گرفتن..
اگه پیمان نبود، من بازم اشتباه میکردم..
اگه پناه نبود، من هیچوقت به آقای نون، انقدر نزدیک نمیشدم..
و اگه آقای نون نبود، من تا ابد تو این دایرهٔ مبهم دستوپا میزدم..
من مدیونم به هرسهتاشون..
مهم نیست اگه پیمان و پناه زیادی خوب و پاکن واسه من..
حتی مهم نیست که من بلد نیستم تو رابطهم با آقای نون، چهارچوبی رو رعایت کنم..
مهم اینه که من مومنم به وجود این سه نفر..
کاش میفهمیدمتون..
کاش آدم بهتری بودم..
و کاش گاهی اینهمه خستهتون نمیکردم..
دوستون دارم!
دوستداشتنیترین مثلث زندگی من..!
I spoke to God today..
And she said that she's ashamed
What have I become..
What have I done!
I spoke to the devil today..
And he swears he's not to blame
And I understood 'cause I feel the same..!
Wrong side of heaven🎶