تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

گرمای زمستون!

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

 دارم بهت می‌بازم

تویی که با چشمای براق، کنج دیوار می‌ایستی و بهم زل می‌زنی..

گاهی وسط اشک ریختن‌هام، دستتُ دراز می‌کنی..

اما هم من، و هم خودت می‌دونیم که تا به حال هیچ قطرهٔ شوری به عمق دستات نرسیده..

تویی که کم حرفی..

مثل من..

و تویی که سال‌هاست مشکی می‌پوشی..

مثل من..

دارم بهت می‌بازم

منی که آیه به آیه، تو رو از برم..

تویی که چشمات، آغشته به رنگ مورد علاقهٔ سال‌های تنهایی‌مه..

تویی که توصیفت سخت‌ترین کار دنیاست!

اما همین که هستی

و تو این ساعت از نیمه‌شب، روبه‌روم نشستی و سکوت می‌کنی، همه‌چیزُ آسون می‌کنه..

تو هستی

و من مومنم به این بودن..

مومنم به این چشم‌ها..

و مومنم به این دست‌ها..

دارم بهت می‌بازم

تویی که گنگ‌ترین نغمه‌ها رو از بغضِ تو گلوم می‌شنوی..

و تویی که سرمای دستات، گرم‌ترین زمستونِ تا به حاله..

من تو رو از دست نمی‌دم

حتی اگه تک‌تک چیزایی که دارمُ از دست بدم..

لبخند بزن

تا تموم بشم از ذوق لبخند‌های سالی یه بارت..

دارم بهت می‌بازم

دارم بهت می‌بازم

بمون و روی این باختن شرط ببند

که تا ابد

برندهٔ بازیِ بین من و خودم

تو باشی..

  • ۹۶/۰۳/۰۳
  • دیار ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی