تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

بند

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ

 یه دیالوگ تو فیلم "Scent of woman" بود که می‌گفت "توی زندگیم هر وقت به یه دوراهی رسیدم، بدون استثناء می‌دونستم راه درست کدومه. اما همیشه راه اشتباه رو انتخاب کردم. می‌دونی چرا؟ چون راه درست لعنتی همیشه سخت تر بود!"

شده داستان من که امروز واسه یه نفر رو تختهٔ اتاقم ایکس و ایگرگِ آدمای زندگیم و فلِشای بین‌شونُ کشیدم..

و میدونی واکنشش چی بود؟ سردرد!

گفت "تموم کن این آدم اشتباهُ!" و من نمی‌دونم من اشتباهم یا اون! همه‌چی به شکل احمقانه‌ای پیچیده شده! می‌دونم راه درست چیه.. اما این حس، پاک‌تر از اونه که بخواد کشته بشه!

این مدت، زیاد از حد درگیر آدما بودم.. باید یکم دور شم تا تعادل برقرار شه.. تا بتونم درست‌ترین تصمیمُ بگیرم..

حس می‌کنم به پوچی رسیدم! یه خلاء که از هر راهی می‌رم، بهش می‌رسم.. من واقعا کی‌اَم؟ "خود" من همون خود امروزه؟ یا خودی که فردا قراره باهاش روبه‌رو ‌شم؟ چرا همه‌چیز تو نظرم مسخره شده؟ روابط، حرف‌ها، نگاه‌ها..

هزار و یک "چرا" تو ذهنم چرخ می‌خوره!

چرا من اونی نیستم که ترجیح داده می‌شه؟

چرا این روزا تو دنیای من، دو دوتا می‌شه سه؟

چرا کسی حرف‌هامُ نمی‌فهمه؟

چرا دوست‌داشتنی‌ترین آدم زندگیمُ بیشتر از چند دقیقه نمی‌تونم تحمل کنم؟

فاطی می‌گه "اول بند خودتُ از پات باز کن!"

منی که هنوز با خودم درگیرم، چطور می‌تونم به یه آدم دیگه نزدیک بشم؟

انگار همه‌چی بی‌معنا شده.. نمی‌دونم چه بلایی داره سرم میاد! این بغض همیشگی داره خسته‌م می‌کنه..

شاید وقت قلب‌تکونی نزدیکه..!

  • ۹۶/۰۱/۲۲
  • دیار ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی