تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

تصمیم

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ق.ظ

 روبه‌رویم نشسته و نت‌ها را یک به یک می‌نوازد . می‌گوید

"ببین مرا . ریتم را بگیر . بعدش نوبت توست"

گوشم به اوست . اما فکرم جای دیگری می‌چرخد . یاد اولین بار می‌افتم . اولین‌ها همیشه در خاطر می‌مانند . آکورد را نمی‌گرفتم . عصبی شده بود . دستم را گرفت .

گفت "ببین! اینجا جای درست است ‌. حواست اینجا نیست چرا؟ دوباره بگیر . منتظرم"

بغض کرده‌ام . 

می‌‌گویم "نمی‌توانم . می‌‌خواهم بروم . چرا تمام نمی‌شود؟"

گیتار را کنار می‌گذارد . دستانم را می‌فشارد .

"چه شده باز؟ مگر قرار نشد فراموشش کنیم؟ مگر بارها نگفتم گذشته را به امروزت گره نزن؟ چه شد پس؟ کم آوردی؟"

می‌گویم "حس می‌کنم از همیشه کوچکترم . چرا نمی‌توانم؟ ببین! از پس یک آکورد ساده هم برنمی‌آیم . دست‌هایم مال من نیست انگار . اختیار خودم را هم ندارم . مغزم پر شده . جز گلوله چه چیزی می‌تواند راه را در سرم باز کند؟"

یک قطره اشک از چشمم می‌چکد . دستش جلوی صورتم تکان می‌خورد .

"کجایی بچه؟ تمام شد . نمی‌خواهی شروع کنی؟ ببینمت! گریه میکنی؟"

"نه ، چیزی نیست . گوشهٔ خاطره‌ای در چشمم نشسته . مهم نیست اصلا . کجا بودیم..؟"


نه ، کسی تصمیم خودکشی را نمی‌گیرد!

خودکشی با بعضی ها هست.

در خمیره و در سرشت آنهاست.

نمیتوانند از دستش بگریزند...


صادق هدایت

  • ۹۵/۱۱/۲۹
  • دیار ..

نظرات  (۱)

  • پیمان محسنی کیاسری
  • پیشنهاد می‌کنم قبل علامت‌های نگارشی مثل نقطه یا ویرگول فاصله نذارین
    چون استانداردش این‌طوریه و کتاب‌ها این طوری نوشته می‌شن؛ خواندنش راحت‌تر می‌شه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی