روز عشق!
دیروز ولنتاین بود . با خودم گفتم حالا که کسی نیست واسم هدیه بگیره ، چرا خودم خودمُ خوشحال نکنم؟ ظهر واسه خودم ناهار درست کردم . من بهش میگم مرغِ سسدار :))) خیلی خوبه لعنتی . عصر که شد ، رفتم بازار . چندتا راپید و دفترچه نقاشی و پرگار و اتود و ماژیک و کلی چیز ریز و خوشگل خریدم . میخوام درس خوندن ، صد برابر بیشتر از همیشه دوستداشتنی بشه! به شدت حالم خوب بود . یهو چشمم به یه پسر خورد . ازونا که سیبیلاشون شبیه نیچه ست و بادی بیلدینگ کار میکنن . یه خرس گنده دستش بود ، احتمالا داشت میرفت سر قرار . وسط خیابون زدم زیر خنده! همه انگار دیوونه دیده باشن ، با چشای گرد شده ، سر تکون میدادن و میرفتن! خب دست من نیست که اینا اینقدر مضحکن! اینکه عشقُ اینقدر بد بفهمی ، یه نفهمیِ خاصی میخواد . اگه عاشق نیستی ، که هیچی! اگه عاشقی ، هر روز برات روز عشقه . من عاشق بودم! و یه کمد پر از چیزایی دارم که واسه گندم خریده بودم . اما هیچوقت بهش ندادم! چون روم نمیشد حقیقتا! منتظر بودم یه روز بیاد پیشم و تمام کمدُ یه جا بهش بدم! ولی خب نیومد و نشد و حالا هم که از دایره عشق برونم! پس کلا قضیه منتفیه :))
میگیری چی میخوام بگم؟ عشق محدود نیست . تو یه روز خلاصه نمیشه . خرس خریدن واسه یه خرس گندهتر معنی نداره . اگه واقعا عاشقی ، بهش احساس امنیت بده . و آرامش! بذار بفهمه انتخابش درست بوده . هیچکس با هدیههای مادی خوشحال نمیشه . بذار اگه بهش هدیه میدی ، بفهمه هرجا رفتی ، به یادش بودی . با قلبت خوشحالش کن!
.
.
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود
هراسِ من - باری - همه مردن در سرزمینی است
که مزدِ گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزونتر باشد ...
شاملو
- ۹۵/۱۱/۲۷