تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

عطش

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۳۸ ق.ظ

 امروز ، پنجشنبه ، روزی بود که فهمیدم ، میشه شروع یه اتفاق از روز یکی مونده به آخرِ هفته باشه! نه الزاما همون شنبهٔ معروف!

ساعت شیش و نیم صبح بیدار شدم ‌. رفتم و آخرین آمپول باقی مونده از جمعِ شیش‌تا رو زدم . احساس کردم حالم واقعا خوبه ‌. خونه که برگشتم ، طرفای هشت بود . یه دوش نیم ساعته گرفتم . لوسیون خوشبوی تازه‌مُ به بدنم زدم . و اون لحظه حس کردم حالم واقعا خوبه . یه پنکیک عالی پختم . هر بار که درست می‌کنم از بار قبل بهتر میشه لعنتی! چون شکلات برام خوب نیست ، با مربای ترنج خوردمش! خیلی هم چسبید! طرفای نه بود که شروع کردم به درس خوندن . چقدر درس خوندن خوبه! مخصوصا وقتی حالت خوب باشه و بفهمی چقدر عاشق همین درسایی هستی که یه روز دوسشون نداشتی! عصر ، آنی -خواهرم- کلاس داشت . رفتن . منم لب پنجره چند نخ سیگار کشیدم . بعد از دو هفته ، دود کردن ، عجیب مزه داد!

الان ، بعد از درس خوندن ، نشستم تا یکم تو نور شمع و بوی عود ، مراقبه کنم . آرامشی که الان دارمُ هیچ‌وقت نداشتم! حس می‌کنم بال دارم و پرواز ، عادی‌ترین کاریِ که الان میتونم انجام بدم!!

کاش زودتر نوروز بشه و روزم تمام و کمال در اختیار خودم باشه . بدون هیچ آدمی .

دارم یه سری سبک جدید امتحان میکنم . بهم یه پیشنهاد شده واسه فیلمنامه‌نویسی . یه فیلم کوتاهِ صد و هشتاد ثانیه‌ای . البته چون تا حالا ننوشتم ، جوابی بهش ندادم . اما خیلی خیلی قلقلکم میاد که امتحانش کنم!

چندتا قالب جدید شعری . فیلمنامه . نمایشنامه . من عاشق هنر و ادبیاتم . و زنده بودنم رو هم مدیون همین عشقی‌ام که به هنر دارم!

این یکی دو هفته‌ای که حالم خوب نبود ، به اندازهٔ یک‌ماه شعر نوشتم ، ادیت کردم و چندتایی هم عکس گرفتم . یه استراحت فوق‌العاده بود!

میدونی کجاش جالبه؟ اینکه تو این دو هفته جز کیمیا ، حتی یه نفر هم بهم زنگ نزده و حتی تکست نداده! احساسم؟ انقدر خوبم که حتی گوشهٔ ذهنم هم مشغول این آدما نمیشه! ولی از یه طرفم خوبه! آخه نشون میده همونطور که من ، همه رو کنار گذاشتم ، دیگران هم منُ کنار گذاشتن! که این یعنی بدون هیچ عذاب‌وجدانی ، پیش به سوی یه زندگیِ انفرادی! :)))

.

.

دو پرندهٔ بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند

تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید

تا عطش

آب را گواراتر کند؟


#شاملو

  • ۹۵/۱۱/۱۵
  • دیار ..

نظرات  (۱)

  • محمد روشنیان
  • موفق باشید خوبه که علایق این‌چنینی دارید و عاشق هنر و ادبیات هستید.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی