عطش
امروز ، پنجشنبه ، روزی بود که فهمیدم ، میشه شروع یه اتفاق از روز یکی مونده به آخرِ هفته باشه! نه الزاما همون شنبهٔ معروف!
ساعت شیش و نیم صبح بیدار شدم . رفتم و آخرین آمپول باقی مونده از جمعِ شیشتا رو زدم . احساس کردم حالم واقعا خوبه . خونه که برگشتم ، طرفای هشت بود . یه دوش نیم ساعته گرفتم . لوسیون خوشبوی تازهمُ به بدنم زدم . و اون لحظه حس کردم حالم واقعا خوبه . یه پنکیک عالی پختم . هر بار که درست میکنم از بار قبل بهتر میشه لعنتی! چون شکلات برام خوب نیست ، با مربای ترنج خوردمش! خیلی هم چسبید! طرفای نه بود که شروع کردم به درس خوندن . چقدر درس خوندن خوبه! مخصوصا وقتی حالت خوب باشه و بفهمی چقدر عاشق همین درسایی هستی که یه روز دوسشون نداشتی! عصر ، آنی -خواهرم- کلاس داشت . رفتن . منم لب پنجره چند نخ سیگار کشیدم . بعد از دو هفته ، دود کردن ، عجیب مزه داد!
الان ، بعد از درس خوندن ، نشستم تا یکم تو نور شمع و بوی عود ، مراقبه کنم . آرامشی که الان دارمُ هیچوقت نداشتم! حس میکنم بال دارم و پرواز ، عادیترین کاریِ که الان میتونم انجام بدم!!
کاش زودتر نوروز بشه و روزم تمام و کمال در اختیار خودم باشه . بدون هیچ آدمی .
دارم یه سری سبک جدید امتحان میکنم . بهم یه پیشنهاد شده واسه فیلمنامهنویسی . یه فیلم کوتاهِ صد و هشتاد ثانیهای . البته چون تا حالا ننوشتم ، جوابی بهش ندادم . اما خیلی خیلی قلقلکم میاد که امتحانش کنم!
چندتا قالب جدید شعری . فیلمنامه . نمایشنامه . من عاشق هنر و ادبیاتم . و زنده بودنم رو هم مدیون همین عشقیام که به هنر دارم!
این یکی دو هفتهای که حالم خوب نبود ، به اندازهٔ یکماه شعر نوشتم ، ادیت کردم و چندتایی هم عکس گرفتم . یه استراحت فوقالعاده بود!
میدونی کجاش جالبه؟ اینکه تو این دو هفته جز کیمیا ، حتی یه نفر هم بهم زنگ نزده و حتی تکست نداده! احساسم؟ انقدر خوبم که حتی گوشهٔ ذهنم هم مشغول این آدما نمیشه! ولی از یه طرفم خوبه! آخه نشون میده همونطور که من ، همه رو کنار گذاشتم ، دیگران هم منُ کنار گذاشتن! که این یعنی بدون هیچ عذابوجدانی ، پیش به سوی یه زندگیِ انفرادی! :)))
.
.
دو پرندهٔ بیطاقت در سینهات آواز میخوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب را گواراتر کند؟
#شاملو
- ۹۵/۱۱/۱۵