تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

دیوار

پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۱ ب.ظ

+نگرانتم

-حق داری . منم نگران خودمم

+چهار ساله دارم زجر کشیدنتو میبینم . کافی نیست؟

-به عدالت اعتقاد داری؟

+عدالت؟؟ مگه هست؟ اگه هست چرا فقط واسه توا؟

-من دل شکوندم بچه . بی خبر گذاشتم رفتم . بدون حرف . بد کردم بچه . خیلی بد

+تو انقد قوی نیستی که دووم بیاری . داری آب میشی لعنتی

-دیگه هیچوقت این جمله رو بهم نگو . یکی از آدمای گذشته بهم میگفت "اگه دیدی یه جا داری بیشتر از ظرفیتت درد میکشی ، بدون آخرش نزدیکه" حالا هم آخرش نزدیکه . خیلی نزدیک ..

.

دوست دارم تمام مهره ها رو بهم بریزم . بعد از اول بشینم به چیدنشون . آدمای اشتباهی زیادی وارد زندگیم شده . و موقعیت هایی که بدون پیش بینی من ، یکی یکی دارن اتفاق میفتن . این اصلا خوب نیست ..

چند وقته تو فکر یه دیوارم . که آجر بچینم و جدا کنم خودمو از همه . یکم دور شم از این اجتماع تهوع آور آدمای دورم . باید دور شد . باید رفت ..

دیروز افتضاح بود . پر از کشمکش . پر از درد . انقدر که فراموش کردم همه چیزو . مشت زدن جواب نبود . از شدت عصبانیت تیغ برداشتم و افتادم به جون خودم . باز خط . باز خون . باز درد ..

تامی یکی از همون آدمای اشتباهی زندگیم بود که آروم شدنو ازش یاد گرفتم . میگفت وقتی از خودت عصبانی بودی ، فقط خون جوابه . تیغ بزن و ببین چطور تمام غم هات قطره قطره از تنت بیرون میرن .. الحق که راست میگفت . فقط درد میتونه دردو از بین ببره ..

چرا تمام چیزای آرامش بخش بدن؟ دلم چند نخ سیگار میخواد . من کم پیش میاد خودمو منتظر بذارم . فردا با باران میرم . مهم نیست اگه این چند روز فقط پسرفت محض داشتم . مهم اینه که دارم موتورمو گرم میکنم واسه یه کاری که هیچوقت انجامش ندادم ..

تمام حس هام باهم قاطی شدن . میتونم وسط گریه قهقهه بزنم . یا حتی وسط خندیدن ، اشکام سرازیر شه . من هیچوقت آدم متعادلی نبودم . ولی این چند وقت فهمیدم که چه کارایی ازم برمیاد . همونقدر خطرناک ، همونقدر غیر قابل پیشبینی .

فراموشی پروسه ی پیچیده ای نداره . مثل اینه که یه شب از خواب بپری و ببینی چقدر ، صبح ، دور به نظر میرسه . دقیقا چند روز تا صبح فاصله داری! بعد ری اکشنت چیه؟ میشینی فکر میکنی و فکر و فکر . انقدر که تک تک سلولات رو مغزت سنگینی کنن . بعد چند ثانیه به دیوار خیره میشی و میبینی ، بوم! همه چیز از ذهنت پاک شده . حتی یادت نمیاد سه ثانیه قبل داشتی به چی فکر میکردی .. امتحانش کردم . بارها . ناگهانیه . خبر نمیکنه . و همینه که حس میکنم چقدر بهم نزدیکه ..

.

از خودت فرار نکن . یه جهنم تو وجود تو جمع شده . که بی توجهی بهش ، باعث میشه بیشتر شعله بکشه! جهنم و باور کن تا بهشتت و به دست بیاری ..

  • ۹۵/۰۹/۱۸
  • دیار ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی