تاریک‌خانهٔ کوچک من..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

جایی برای حرف زدن، بدون انتظار جواب..

عطای جهان را به لقایش بخشیدیم..
شاید روزی بیاید
که در ازدحام اتفاق‌های غیر منتظرهٔ زندگی‌تان
یاد ما بیفتید
و اندکی دلتنگ شوید..

پیام های کوتاه

سردرد

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ب.ظ
دیشب تا ساعت پنج بیدار بودم . یه عکس از گندم رو جلو روم گذاشته بودم و باهاش حرف میزدم . حرفایی که نمیتونستم تو چشاش زل بزنم و بگم . روم نمیشد یعنی! بعدش داشتم تو تکستایی که نوشتم چرخ میزدم که یهو چشمم خورد به یه شعر از علی سلطانی . یکم تغییرش دادم و فرستادمش واسه گندم . ده دقیقه بعد جواب داد . مثل همیشه بهم گفت دیوونه و روزم دو هیچ از بقیه روزا جلو افتاد . آخه صبحی که با صبح بخیر گندم شروع شه ، قشنگترین صبح دنیاس .
سردردم خیلی شدید شده بود . مامانم گفت بمون خونه و استراحت کن . خواستم مخالفت کنم که برم و گندم رو ببینم اما دیدم حتی نمیتونم چشمامو درست باز کنم . سردردم درست از اون شبی که فهمیدم گندم حالش خوب نیست شروع شد . اصلا مکالمه ی دلپذیری نداشتیم! منم خیلی عصبی بودم و بد حرف زدم باهاش . تو بلاگش خوندم . که میخواد از زندگیش خط بزنه منو . و کاری کنه هر روز عذاب وجدان داشته باشم . ساعت دو پستش رو خوندم و از اون موقع تا هفت صبح داشتم گریه میکردم . بارون هم میومد . اون شب فرشته ها هم با من میباریدن . رفتم زیر بارون . طرفای چهار و نیم بود . همونجا زانو زدم و خدا رو قسم دادم که حال گندم خوب شه . که عصبانیتش تموم شه و پس بگیره حرفاشو . اون شب گذشت و فرداش گندم تکست داد . حالش بهتر شده بود . خدا صدامو شنیده بود ..
از اون شب به بعد هنوز سردردم قطع نشده . حتی وقتی گندم بغلم کرد . آخه سابقه نداشته گندم بغلم کنه و دردام یادم نره . انگار مغزم هنوز باورش نشده که گندم رفتنی نیست! که دو روزه برگشته ..
از بچه ها متنفرم! اونایی که وقتی گندم منو بغل میکنه ، اذیتش میکنن و چرت و پرت میگن . تازه نمیدونن حس من به گندم رو! وگرنه معلوم نبود چی میشد . باید یکم خوددار باشم . اصلا نمیخوام گندم اذیت شه . نباید کسی چیزی بهمه . البته برای من که هیچی مهم نیست . حتی اگه همه بفهمن و چرت بگن . اما گندم عادت نداره به این حرفا . اذیت میشه . نباید بذارم اذیت شه . البته خودش خوب هندل میکنه اتفاقاتو . بعد از اون روز تا حالا فقط یه بار بغلم کرده . اونم کوتاه . کی شه از این جهنم بزنیم بیرون . اون موقع حرفای هیچکس گندم منو اذیت نمیکنه ..
واسه خودم یه پا دکتر شدم! امشب رفتم دکتر و یه آمپول دیکلو زدم . الان که دارم مینویسم گیج گیجم . دکترم گفته تا سه روز اجازه ندارم از خونه بیرون برم و فقط باید استراحت کنم . اما دلم واسه گندم خیلی تنگه . خیلی . خب من از اولش هم آدم حرف گوش کنی نبودم . امیدوارم فردا بتونم برم . آخه اگه سردرد کاری نکنه ، دلتنگی قطعا کارمو میسازه!
شب به خیر ..
  • ۹۵/۰۹/۱۴
  • دیار ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی