فرار!
سه روزه که ندیدمش..
سه روزه که بیحسم!
سه روزه که نصف روزای عادی سیگار کشیدم!
سه روزه که بی هیچ فکری، فقط درس خوندم و زندگی کردم..
انگار یاد گرفتم برخورد با مشکلها رو!
مثل قبلترها..
فرار!
اما یه مشکل تازه اومده تو دور زندگیم..
چیزی که داره جدی میشه!
اما مهم نیست!
این بار فقط من مهمم و اینکه وقتی هنوز از چیزی مطمئن نشدم، نباید براش نگران باشم..
رویا دوباره برگشته..
اما این بار، خیلی رک بهش گفتم که آدمِ موندن نیستم!
هیچ چیزی واقعا برام مهم نیست
نه وقتی که میدونم فقط "فکر میکنه" که منُ دوست داره!
صرفا براش متفاوتم و اینُ بارها از زبون خودش شنیدم..
بازم مثل روزهای قبل
دوری جوابه..
دست و دلم به پُرحرفی نمیره..
حتی خوابم هم نمیاد..
اما این تنهایی، آرامش عجیبی رو بهم میده..
پ.ن: یه انرژی متفاوتُ اطرافم حس میکنم.. نزدیکه.. اما خودشم خوب میدونه که هرچقدرم بد باشه، بازم من با لبخند به استقبالش میرم..
- ۹۶/۰۳/۰۱